تصاویر مجزا و خنثی پشت سر هم چیده میشود و به کمک صدا به مفهوم پنهانی اشاره میکند.
در فاصلهی عنوان بندی روی تخته سیاه و شروع نخستین تصویر، تاریکی حاکم است. تاریکی به نگاه زن در آیینه قطع میشود. این همان آیینه اشعار فروغ است که زن در آن به زندگیاش می نگرد؛ تمام روز را در آن گریه میکند و میگوید مرا در سکوت آیینهها بنگرد با این تصویر ما را به محفل عزای آیینهها میبرد. صدای زنی که در سراسر فیلم شنیده میشود، روایت همین زن است که از یک فضای بسته که بطالت جوهرهی آن است؛ دارای خیابان درازی است که هر روز مردی از آن میگذرد شنبه، یکشنبه، دوشنبه. در این قفس که مردمانش برای انصاف مینالند و نیست، بیهوده انتظار نور میکشند و ظلمت است!
صحنه ی آغازین حضور کودکان جذامی در کلاس درس طنز تلخی به نظر میرسد، اما کودکان پایان فیلم، دیگر همانهایی نیستند که در آغاز هرچه میگفت بگو میگفتند، و حرکتی در خط سیر نگاه آنها پدید آمده است هرچند جملههایی که میگویند القایی است. صحنهی کلاس کوششی داستانی برای نفوذ به درون بچههاست، و عناصر داستانی برای رسیدن به سرانجامی جبری به کار گرفته شده است؛ روی سیاهی میشنویم. گاهی سر شب ستارهی پرنوری میبینم. اسم این ستاره ناهید است. ستارهی ناهید به ما چشمک نمیزند. با نوشته شدن خانه سیاه است کلاس به مثابهی همان ستاره چشمک زن محو میشود و دوباره سیاهی تداوم مییابد. شب هنوز هم گویی ادامهی همان شب بیهوده است، دیدار در شب.
گفتمان یأس و خشم در سراسر فیلم صدای زنی شنیده میشود که جملاتی را بیان میکند، این صدا که دادههایی جدا از گوینده مرد دارد، محزون است، با احساس ادا میشود و دو نقش دارد: یکی اینکه، با عباراتی کوتاه برخی صحنهها و موقعیتها را توضیح میدهد، یا تفسیر میکند. به عبارت دیگر، به تدوین فیلم معنا میبخشد؛ دوم اینکه ما را به یک گفتمان درونی و پیچیده میکشاند که از تصویر و حتی بعد نمادین اثر فراتر میرود.